از شیر گرفتن پسرم
دلبندم در تاریخ 14 فروردین 1393 من با وجودی که اصلا راضی نبودم و خیلی هم برام سخت و زجرآور بود اما مجبور بودم .... تو رو از شیر گرفتم الاهی قربون اون چهره معصومت بشم و تو هم خیلی صبوری کردی و اصلا اذیتم نکردی فقط همون شب اول تا ساعت 3 صبح روی پای باباجون خوابیدی و .. و تا صبح هر نیم ساعت بیدار میشدی و گریه می کردی و منم که طاقت دیدن اشکهای نازتو نداشتم آخرش کم آوردم و خواستم بهت شیر بدم که باباجون نذاشت و تو فقط دو دفعه شیشه شیر که از قبل برات گرمش کرده بود خوردی و فردا صبحم دیگه حتی اون شیشه شیر را نگرفتی شب وحشتناک و زجر آوری برای دو تاییم بود عزیزم . ممنون باباجونم که اگه کمکم نمی کرد اصلا نمی تونستم از این کار مشکل بر بیام ...